-
زن سادهی کاملی که من هرگز نبودهام.....
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 17:52
زنگ زده میگه ببخشید . میگم بیخیال . من دیگه عادت کردم . ولش کن . تموم شد دیگه . ادامهش نده . میگه پس برو بخواب . میگم خوابم نمیآد . میگه چه خبر . میگم هیچچی . سکوت میکنه . من هم . خداحافظی میکنیم در سکوت . کلمهها تا خود صبح ولی تو سرم رژه میرن و فریاد میکشن..........
-
قهوهی تلخ و معما و هلوسینیشن من!
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 04:23
نشستم پای قهوهی تلخ . بعد تمام این دو قسمتی که دیدم فکم رو زمین بود که گریم سیامک انصاری چرا شده یه ترکیبی از دکتر ناطقپور و دکتر منتظرقائم . بعد دلم واسه کلاسها و دانشکده تنگ شد یکهو کللی...... حالا واقعن اینطوریاس یا من اینطوری میبینمش این رو؟!
-
واسوزه
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 20:51
خراب و خسته میشوم - جز دل تو که دار نیست جز تو در این خرابهها - نشانی از دیار نیست به درد بوسه میزنم - به زخم سجده میبرم سوای این زخم زدن - دست مرا به کار نیست دست مرا به کار نیست دست مرا به ک ا ر نیست دست مرا به کار ن ی س ت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 22:25
جریان زندگی من به اضافهی مسایل جانبیش شده داستان اون ومپایره* که میخواسته خودکشی کنه . میره یک بشکه آب مقدس** میخوره . مردن که نمیمیره هیچ . واسه هزار سال اسهال میگیره فقط *Vampire - دراکولا . خونآشام **Holly Water - آبی که کشیش یا اسقف تقدیس میکنه برای غسل تعمید یا برکت دادن و دعا کردن اشخاص و مکانها و اشیا...
-
کیک میپزیمممممممممممم مثل ماه!
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 09:08
بعد فکر کن ساعت هشت صبح بیدار شی و یکراست بری توی آشپزخانه و شروع کنی کیک پختن! پ.ن. دیشب ساعت سه و نیم صبح خوابیدم. پ.ن.۲. کی بود میگفت صبحها من رو با یک من عسل هم نمیشه خورد بس که اخلاقم مرباست مخصوصن اگه کلهی سحر از خواب بیدار شم؟ پ.ن.۳. هشت صبح روزهای شنبه و یکشنبه یعنی یک خیلی کلهی سحر!
-
من و مدل موهایم
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 09:05
با بچهها نشسته بودیم نسخهی یواشکی The Twilight Saga: Eclipse را نگاه میکردیم و من هم طبق عادت دستم به موهایم بود و داشتم با موهایم بازی میکردم که یکهو دوستم زد زیر خندهیی که بند نمیآمد! بعد که نفسش کمی جا آمد بریده بریده گفت «آنقدر عاشق ادوارد هستی که نشستی ناخودآگاه مدل موهاش رو هم تقلید کردی» و دوباره از...
-
کامنت تبلیغاتی . کامنت ابلهانه . یا ترکیبی از هر دو؟!
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 01:35
یکی به اسم ساناز برام نوشته: سلام دوست عزیز فکر میکنم شما هم توی دانلود از رپید شیر و هات فایل مشکل دارید یا مجبورید اکانت بخرید اما بهتره دست نگه داری با استفاده از این سایت می تویند هرفایلی رو که خواستید از رپیدشیر دانلود کنید بعدش من موندم فکری . این وبلاگ کللن یک هفته هم نیست که راه اندازی شده و سر و تهش رو بزنی...
-
*Sleepless In Toronto
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 03:21
بیخوابی زده است به سرم . شبها عادت ندارم زود بخوابم . زود خوابیدن هم در قاموس من یعنی ساعت دوازده شب بروی بخوابی . کللن من شبها زودتر از ساعت دو نمیتوانم بخوابم . یعنی اگر بخوابم مثل امشب خوابم مختل میشود . نمیدانم چهام شده بود . به گمانم به خاطر سردی هوا و خستگی خودم و سر و کله زدن پای تلفن تقریبن طرفهای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 16:04
خب . زندگی خوب است و من هم مشغول کارم و سرم شلوغ است و همینها دیگر . دارم یواش یواش عادت میکنم به اینجا . البته هنوز کللی باید باهاش ور بروم تا لمش به دستم بیاید . ولی فعلنهاش که بدک نیست . خوش هم میگذرد تازه . حالم هم خوب است چشم نزنم اگر خودم را و شما هم چشم نزنید من را به همچنین البته . از این هجرت اجباری...
-
مهاجره!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 19:07
به قول عمو جان بس که پرشینبلاگ بازی میآره هی آدم رو عاصی میکنه تا اونجا که بعد سالها زندگی با عزت آدم تصمیم به جلای محلهی قدیمیش میگیره به یه خونهی جدید تو محلهی جدید . منم که دست به اسبابکشیم خوب شده این چند ساله . دنبال عمو جان راه افتادم اینجا . تا ببینیم چه شود آیا در آخر!