-
ﺟﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ - ﻳﻜﻢ
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1395 23:35
ﺟﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺑﻪﺗﺮﻳﻦ ﻛﺎﺭ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮاﻳﺖ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺘﻲ.. ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻛﻪ ﺧﻮﺑﻢ.. ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻛﻪ اﻡﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩاﺩﻡ ﻛﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﮕﺬﺭﺩ.. ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘم اﮔﺮ ﺳﻲ و ﭼﺎﻫﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ, ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻛﻮﺩﻙ ﺷﺶ ﻣﺎﻫﻪ, ﺩﻭ ﺳﺎﻝ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭا ﺗﺎ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﺪﺭ ﺗﺎﺏ ﺁﻭﺭﺩ; ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻮاﻥ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭو ﺷﺪﻥ و ﮔﺬﺷﺘﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻟﺤﻆﻪﻫﺎ ﺭا ﺩاﺭﻡ........
-
همین جوری الکی
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 13:51
برای انجام کاری اومدم کتابخونه که از اینترنتش استفاده کنم . عین این دو ساعت رو نشستم به وبلاگ خوندن و کاره باز هم موند که شب برم خونه انجامش بدم . حس خوبی بود ولی . مدتها بود که بی دردسر و دغدغه ننشسته بودم به وبلاگ خوندن . خلاصه که مزه داد اساسی کللن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 09:07
از اون متنها و شعرهای ادبی قدیمی که خیلی قلمبه سلمبهان و نصفشون عربییه و هیچکی اول و آخر و وسطش رو نمیفهمه . دلم از اونا میخواد . از همونا!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 22:56
خالیام دوباره . و این خالی بودن درد کشندهیی دارد . تا بیایی . من . سعی میکنم که پیر نشوم زیر بار فشار نگرانی و انتظار و اضطراب چهگونه بودن تو........ I promised u that I will hold it together and do not go into pieces and I will keep my promise. Only if you keep yours as well and fight hard against that hell...
-
من رگ شیرازی ندارم . ولی فامیلهای شیرازیمون رو خیلی دوست دارم!!
یکشنبه 1 خردادماه سال 1390 12:21
چی میشد وبلاگ رو هم میشد مثل کتاب صورتی راحت آپ کرد و پست جدید گذاشت؟ اون وقت من راه به راه هی آپ میکردم . خیلی زور داره که هی لاگ این کنی تو یوزر پیج که بخوای دو تا کلمه بنویسی . مساله سر اینه که حرفهای تو وبلاگ رو نمیشه تو ف.ب. زد . اون جا خانواده رد میشه خطرناکه فطیییییرررررررررررررر . مساله ناموسی به...
-
یاد اون روزهای.....
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 03:17
یادش به خیر . یک زمانی بود که من رکورد دار بازدید وبلاگ عمو جان بودم......... پ.ن. آمارش تو اولولون ِ پرشین هست . فقط انتظار ندارین که من ساعت چاهار صبح براتون آرشیو گردی کنم و لینک مستقیم پست رو بگذارم که؟!
-
لیلی لیلی حوضک
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 11:05
شماها میدونستین معنی استعارییه «جوجو اومد آب بخوره . افتاد تو حوضک» چیه؟ خوب من تازه دو سه شب پیش به لطف توضیحات!!!!! حضرت اشرف فهمیدم!
-
إ وری نایس ویکند
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 12:27
خوشخوشانی ِ یک روز تعطیل یعنی خانه تمیز باشد و لباسها شسته و اتو شده و کنار گذاشته و خریدها همه جابهجا شده باشند و آدم با خیال راحت لم بدهد زیر آفتاب با یک لیوان بزرگ چای و کتاب بخواند . دو نقطه دی! پ.ن. بعدن اضافه شده از طرف حضرت اشرف! - البت که اینترنت بازی و وبگردی هم میتواند بکند به میزان بسیار زیاد . مخصوصن...
-
حس ِ ناب ِ .......
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 23:24
نشستهام و فکر میکنم و هی دنبال کلمهها میکنم و ترانهها و شعرها را میگردم تا شاید بتوانم این حس ناب درونیام الانم را بیان کنم . هیچ و دست خالی برمیگردم . فقط میتوانم بگویم که لبریزم . لبریز ِ لبریز ِ لبریز . و سرشار . همین!
-
عزیز جانم ز سفر باز آمد
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 15:34
حضرت اشرف یه دو ساعتی میشه که از یه سفر سه هفتهیی برگشته و الان خونه خوابیده . وقتی که زنگ زد و صداش تو گوشی پیچید و گفت بالاخره رسیده انگار یه بار سنگین از رو دوش من برداشته شد . نیش من هم همینجور الان بازه از خوشی . فقط بدیش اینه که امشب تا هشت کلاسم و زودتر از نه نمیرسم خونه . از همهی حرفهایی که تند تند...
-
دوست داشتن به چه قیمت؟
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 19:43
ناراحتم . دلم میخواهد داد بزنم سر داییجان که آخر دوست داشتن به چه قیمتی؟ وقتی همسرت نمیخواهد..... همه چیز از یکشنبه شروع شد . وقتی که بالاخره مامان را راضی کردم و از زیر زبانش کشیدم که داییجان و دخترشیرینیفروش با هم مشکل دارند . گفتم میدانستم . که خیلی وقت است که میدانم . گفت از کجا . گفتم از همان جایی که من...
-
حرفهایی که نمیدانی دلت میخواهد بشنوی/بگوییشان یا نه!
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 20:47
مامان گفتن «عکست کنار هفت سینه» . . مامان بزرگ گفتن «عکست کنار هفت سینه» . . خاله گفت «عکست کنار هفت سینه» گفتم «خوبه حالا یه سین تو اسمم هست که همهتون عکسم رو گذاشتین کنار هفت سین» گفت «هااا؟ آره راست میگی! سین داره تو اسمت!» خندیدیم . خندهیی که تلختر از همهی گریهها شوری اشک توش هویدا بود........ پ.ن. دلم...
-
هزار و سیصد و نود!
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 21:29
سال نو همهتون مبارک . آقا تقصیر من نیست . میخواستم به عنوان عیدی عکسهای دوقلوها رو براتون بذارم . این پیکوفایل و بلاگاسکای شوخیشون گرفته با من آپلود نمیکنن عکسها رو! های سال نود . هنوز درست و درمون شروع نشدی هاااااا . این شوخیهای لوس و بیمزه رو بذار کنار و عکسها رو آپلودشون کن!
-
هذیانهای ساعتهای آخر سال.....
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 10:34
دلم فشرده شده . دلم فشرده میماند و فشرده میرود و از دهه و سالهای هشتادی میگذرد و وارد دهه و سالهای نودی میشود . اگر تو زنگ نزنی . دلم فشرده شده . نگذار فسرده هم بشود.........
-
بیست و نه اسفند هزار و سیصد و هشتاد و نه
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 20:08
پدر . طبق عادتی دیرین . روزانههایش را در سررسید سالیانهاش مینویسد . چهقدر زمان لازم است تا تک تک لحظههای نبودنم را بخوانم؟ این هشتمین بهاریست که برای من دور از شهر بهارهای نارنج تحویل میشود.........
-
ترس من از دل کندن من تو هجوم شب زمین نیست
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 10:29
اگه قالب زیادی نارنجییه و چشمتون رو میزنه . دست به گیرندههاتون نزنین . حال و هوای این روزهای منن همهی این نارنجیها . حضرت اشرف رفتن یه مسافرت سه هفتهیی و تا برگردن من نارنجییم . حالم خوش نیست . شب نخوابیدن از بد خوابیدن خیلی بهتره ...... گاهی فکر میکنم این همه حجم عشق و دوست داشتن کجای دلم جا خوش کرده؟ دوست...
-
برای همهی بیست و یک ِ اسفندها
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 14:35
ده سال پیش . بیست و یک اسفند هزار و سیصد و هفتاد و نه . وقتی نیت میکردم که یه سیب تو عید هزار و سیصد و هشتاد بالا بندازم . هیچ فکرش رو هم نمیکردم چنان چرخی بخوره که امروز . بیستم اسفند هزار و سیصد و هشتاد و نه . بشینم مات و مبهوت به همهی این ده سال گذشته نگاه کنم ....... فردا تولد محسن ه . مهر هزار و سیصد و...
-
عنوان ندارد!
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 23:11
خب نوشتنم نمیآد خب . چی کار کنم؟ اینقده تو این یکی دو هفته واسه کلاسها هی داستان و مقاله نوشتم دیگه نوشتنم تموم شده . الان نوشتنم نمیآد . خب چیه مگه؟ چی کار کنم الان؟! پ.ن. خوب میشم یعنی که دوباره نوشتنم بیاد؟!
-
Oskar 2011
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 00:27
اسکار امسال رو دیدین؟ خب من ندیدم! از لج این که نرسیدم هیچ کدوم از فیلمها رو ببینم اسکار رو هم ننشستم که ببینم . همین! یکی نبود به من بگه وسط این هیر و ویری بارداری شانتال و به دنیا اومدن دوقلوها دیگه تو درس خوندنت چی بود که بعد هفت سال خودت رو گرفتار کردی؟ مرض داشتی مگه! تازه این هفته همهش امتحان دارم و...
-
Just Feeling Miserable و دیگر هیچ......
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 14:14
Just Feeling Miserable کللن الان . کتاب جمهوری افلاطون سه روزه الان رو میزه و من حوصلهی این که لاش رو باز کنم و بخونمش رو ندارم به هیچ وجهی . دلم واسه حضرت اشرف کباب میخواد بس که این دو روزه هی من نق زدم و اون طفلکی با همهی خستگیش هی لیلی به لالام گذاشت . کللن الان تو مود غرغرم . چیه؟ حرفییه؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 05:36
از معدود خوبیهای اینسومنیا داشتن اینه که آدم میتونه بشینه پای اساینمنتهاش بدون نیاز به دوپینگ! فقط خدا به داد فردا عصر برسه که احتمالن من غش کنم و حضرت اشرف هم کلهی من رو خواهند کَند احتمال قریب به یقین پ.ن. الان نزدیک به سی و چاهار ساعته که نخوابیدم و بیدارم . و همچنان هم اصرار دارم که حضرت اشرف نباید از این...
-
دنیای این روزهای من(۳)
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 03:44
اکنون تو اینجایی .. گسترده چون عطر اقاقیها...... ما بر زمینی هرزه روییدیم ما بر زمینی هرزه میباریم ما هیچ را در راهها دیدیم بر اسب زرد بالدار خویش چون پادشاهی راه میپیمود افسوس ما خوشبخت و آرامیم افسوس ما دلتنگ و خاموشیم خوشبخت زیرا دوست میداریم دلتنگ زیرا عشق نفرینیست فروغ / تولدی دیگر / در آبهای سبز...
-
هپی ولنتاین؟!
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 15:32
میشه یکی بیاد توضیح بده چرا این دو - سه ساله من همیشه شب ولنتاین پریود هستم؟! پ.ن. عجب پست بازگشتظفرمندانهنوشتی شد!
-
عمه میشویممممممممم
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 16:05
فامیل ما تو در توست . این تو در تو که میگویم معنیاش به این نیست که برادر آن آمده خواهر این را گرفته و بعد زن برادر خواهر شوهر این یکی میشود خالهی مادر زن نوه عمهی آن یکی . نه . اتفاقن ازدواج فامیلی نداریم اصلن . این تو در تویی که میگویم معنیاش این است که همهمان آنقدر به هم نزدیک هستیم که یعنی نه حتا «شبیه» و...
-
دنیای این روزهای من (۲)
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 05:17
بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو بازنخواهی گشت هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غمزده زندان است در هر غروب در امتداد شب من هستم و تمامت تنهایی با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن........ حمید مصدق / در رهگذار باد / آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند / قسمت دوازدهم
-
Merry Christmas Everyone
شنبه 4 دیماه سال 1389 18:21
کریسمس من که یه خورده خیلی زیادی مری بود! از صبح -یعنی ساعت دو بعد از ظهر . چیه؟ انتظار داشتین صبح روز تعطیل من زودتر از اینها شروع بشه؟!- که بیدار شدم فقط هی لباسشویی رو زدم و لباس شستم . تازه هنوز یه دورش مونده تموم شه که بریزم تو خشککن . ولو شدهییم با بچهها هر کداممان یک طرف . حال و حوصلهی کریسمسی و شلوغ بازی...
-
خواب دیدهام......
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 17:05
خواب دیدهام . نه این که خواب نما شده باشم ها . نه . فقط خواب دیدهام . این چند شبه هر شبش را خواب دیدهام . خواب آدمها و جاها و مکانها . همهشان هم خوابهای واضح و رنگی! همهشان هم خوابهایی شگفتزده کننده...... خواب دیشبم اما . خواب محسن و عباس و امید بود . بیدار که شدم کللی خندیدم . اینکه من و محسن و عباس بعد...
-
خبرنامه
شنبه 27 آذرماه سال 1389 12:08
بچهها . ممنون از احوالپرسیها و دعاهای همهتون . پدر خوبن . همون هفتهی پیش برگشتن خونه . عمل هم بسی خوب پیش رفت تا اون جا که من میدونم و بی هیچ پیچیدگی پیش و پسی....... من احتمالن کماکان فعلن همچنان نیستم یا اگر هم باشم خیلی کمرنگ هستم . از سر کار که میرسم خونه تازه باید با شانتال بریم دنبال خنزر پنزر واسه...
-
دعا کنین . برای پدرم و به خاطر مادرم......
شنبه 13 آذرماه سال 1389 22:26
پدر همین الان* دارن میرن برای عمل بایپس قلب و آنژیوگرافی . به من تازه خبر دادن . خواهش میکنم دعا کنین که همه چیز به خوبی پیش بره........ * مامان که زنگ زدن ساعت شیش صبح بود به وقت ایران . نه و نیم شب تورونتو . باز هم نمیخواستن چیزی بگن اگر برادرم صداش رو در نیاورده بود . الان که این پست رو مینویسم ساعت ده و بیست...
-
دنیای این روزهای من (۱)
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 21:17
اینک من آن عمارت از پایبست ویرانم آیا دوباره باز نخواهی گشت؟ نمیدانم....... حمید مصدق / در رهگذار باد / ای کاش شوکران . شهامت من کو؟ / قسمت ششم