همین جوری الکی

 

 

برای انجام کاری اومدم کتاب‌خونه که از اینترنتش استفاده کنم . عین این دو ساعت رو نشستم به وب‌لاگ خوندن و کاره باز هم موند که شب برم خونه انجامش بدم .  

 

حس خوبی بود ولی . مدت‌ها بود که بی دردسر و دغدغه ننشسته بودم به وب‌لاگ خوندن . خلاصه که مزه داد اساسی کللن  

 

 

 

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
Daisy پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://daisyindecember.blogsky.com/

من که کلا از وقتی تابستون شروع شده کارم شده وبلاگ خوندن !!!

اقاقیا دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.samfouni.blogfa.com

منم از این تجربه ها داشتم

غلامرضا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://azarkade.blogsky.com

درود بر شما ، شمائیکه به وبلاگخوانی علاقه مندید به آذرکده هم سری بزنید و نظر دهید ،با سپاس......... آذرکده

اشرف گیلانی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ق.ظ http://babanandad.blogfa.com



نگفتی به کارت هم رسیدی یا نه؟

تولدانه جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ http://tavalodane.blogsky.com/

سلام مهسای عزیز
تولدت مبارک
سلامت و شاد باشی ایشالا

مامان زهرا نازنازی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ http://zahra1389.persianblog.ir/

تولدتون مبارک

تولدانه یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ http://tavalodane.blogsky.com

تولدتون مبارک
با بهترین آرزوها

مشق سکوت- رها دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ق.ظ http://www.mashghesokoot.blogfa.com

تولدتون مبارک
لحظه هاتون سرشار از بهترین ها

habib چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ http://jaafarnezhad20ivrigh.blogfa.com

رفتم برای گردش تو گلستان یکی از دوستان
دیدم بسادگی این سه این جمله را نوشته بود :
" آب نریختم که برگردی ! اب ریختم تا پاک شود هرچه ردّ پای توست ، از زندگی ام ...! "
عمیقا این عبارت در جانم اثر کرد و متاثر شدم ...
و به ناگاه جویبار این ابیات در ذهنم جاری شد ....
گفتم نکند میزبان بزرگ پشت پایم آب مفارقت ریخته باشد که دیگر رویم را نبیند و مرا به خویش نخواند .
نه ! خدای بزرگ تو کریمتر و رحیمتر از آنی که این بخواهی ...! فلذا سوختم و سوختم و سوختم !
" آب از پی ام نریخت که آیم دوباره من/شاید برای شستن ردّی که از من است "
[گل][گل][گل]

habib چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ق.ظ http://jaafarnezhad20ivrigh.blogfa.com

رفتم برای گردش تو گلستان یکی از دوستان
دیدم بسادگی این سه این جمله را نوشته بود :
" آب نریختم که برگردی ! اب ریختم تا پاک شود هرچه ردّ پای توست ، از زندگی ام ...! "
عمیقا این عبارت در جانم اثر کرد و متاثر شدم ...
و به ناگاه جویبار این ابیات در ذهنم جاری شد ....
گفتم نکند میزبان بزرگ پشت پایم آب مفارقت ریخته باشد که دیگر رویم را نبیند و مرا به خویش نخواند .
نه ! خدای بزرگ تو کریمتر و رحیمتر از آنی که این بخواهی ...! فلذا سوختم و سوختم و سوختم !
" آب از پی ام نریخت که آیم دوباره من/شاید برای شستن ردّی که از من است "
[گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد