خبرنامه

 

بچه‌ها . ممنون از احوال‌پرسی‌ها و دعاهای همه‌تون . پدر خوبن . همون هفته‌ی پیش برگشتن خونه . عمل هم بسی خوب پیش رفت تا اون جا که من می‌دونم و بی هیچ پیچیدگی پیش و پسی....... 

 

 

من احتمالن کماکان فعلن هم‌چنان نیستم یا اگر هم باشم خیلی کم‌رنگ هستم . از سر کار که می‌رسم خونه تازه باید با شانتال بریم دنبال خنزر پنزر واسه دوقلوها که چیزی هم دیگه به اومدنشون نمونده . تازه با این هوای گند مزخرف برفی تورونتو که دو هفته‌ی تمام هست که بیست و چاهار ساعت آماده باش توفان دادن دیگه حس و حالی واسه آدم نمی‌مونه واسه چیز دیگه‌یی...... 

 

 

پی‌نوشت - دلم یک عالمه آفتاب و هوای گرم در سواحل دریای کاراییب رو می‌خواد . جور که نمی‌شود . ولی دلم هم‌چنان می‌خواد!

دعا کنین . برای پدرم و به خاطر مادرم......

 

پدر همین الان* دارن می‌رن برای عمل بای‌پس قلب و آنژیوگرافی . به من تازه خبر دادن . خواهش می‌کنم دعا کنین که همه چیز به خوبی پیش بره........ 

 

 

 

* مامان که زنگ زدن ساعت شیش صبح بود به وقت ایران . نه و نیم شب تورونتو . باز هم نمی‌خواستن چیزی بگن اگر برادرم صداش رو در نیاورده بود . الان که این پست رو می‌نویسم ساعت ده و بیست دقیقه‌ی شبه....... 

 

 

 

پی‌نفرین‌نامه‌نوشت - شازده قراضه . از ته دلم می‌خوام عذاب بکشه کل خانواده‌ت که هشت ساله باعث این همه رنج نه فقط برای خانواده‌ی ما . بل‌که برای یک فامیل شدین . به حرمت همه‌ی این لحظه‌هایی که پدر زیر عمل هستن و نفس یک خانواده توی سینه حبسه . به حرمت همه‌ی اشک‌های مامان و همه‌ی دل‌شکستگی‌های خودم و قلب خسته‌ی پدر . که یک قطره آب خوش از گلوی هیچ کدومتون پایین نره و یک روز راحت نبینین و به زمین داغ بشینین دسته جمعی همه‌تون...... 

 

 

پی‌خودم‌وخدا‌نوشت - دلم شکسته بد جور..... 

 

 

 

دنیای این روزهای من (۱)

 

 

  

اینک من آن عمارت از پای‌بست ویرانم 

آیا دوباره باز نخواهی گشت؟ 

نمی‌دانم....... 

 

 

 

 

 

حمید مصدق / در ره‌گذار باد / ای کاش شوکران . شهامت من کو؟ / قسمت ششم 

 

 

 

 

دیگی که واسه من نجوشه.......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

 

ایییییییییییییییین قده دلم می‌خواد یه بار در جواب «تو فکر کردی/می‌کنی من خرم؟» بگم آره! بعد ببینم طرف واکنشش چیه! 

 

سوال به این مسخرگی نوبره واللا با این نوناشون! 

 

 

تولدانه

 

ما ام‌روز بیست و هشت ساله شدیم . تولد شخص شخیص خودمان مبارک .  

 

 

 

 

پ.ن. اون پست پایینی برقراره هم‌چنان . حال و هوای من هنوز عوض نشده ازش........ 

 

 

 

آخرین معجزه‌ی من . شب بی من بودنت خوش.....

 

من خدای ایجاد رابطه‌های از همان ابتدا فاکد آپ هستم . رابطه‌هایی که می‌دانم که به هیچ کجا نمی‌رسند و یا اگر هم برسند پایانشان خوش نیست . می‌دانم و باز هم اصرار دارم بر ایجادشان . بر شروعشان . انگار اگر خودم و طرفم را درگیر نکنم حس مازوخیستی‌ام آرام نمی‌گیرد . این که همه چیز تمام شود و من دوباره بریزم در خودم و درد امانم را ببرد و راه به جایی نداشته باشم ببرم........ 

 

الان هم دل من درد دارد . الان باز هم غرق شده‌ام در داریوش و فروغ و حمید مصدق و شاملو . الان باز هم اشک‌هایم دارند که در نمی‌آیند . الان . منم و آستانه‌ی بیست و هشت سالگی و تنهایی لج‌دربیاری که با بوی قهوه و دود سیگار به هم آمیخته...... 

 

دلم جا مانده . این که دل آدم جا بماند دردش حتا از این‌که دل آدم بشکند هم بیش‌تر است . دلت که می‌شکند دست کم تکه‌هایش را داری که هر از چندگاهی نگاهی بهشان بیندازی و بدنت بلرزد . دلت که جا می‌ماند ولی . یک سوراخ بزرگ داری در وجودت . یک جای خالی در بدنت و روحت و عقلت که سوز از همه جایش کوران می‌کند به تک تک سلول‌های زنده بودنت . دلت که جا می‌ماند . چیزی نداری که نگاهی بهش بیندازی وقتی دلت تنگ می‌شود تا آثارش را ببینی . دلت که جا می‌ماند . تو هم انگاری که نیستی . تو هم جا مانده‌یی . هیچ می‌شوی....... 

  

 

 

ز آن‌چه دادم به او مرا غم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر آن دل که پر نشد جایش
به خدا چیز دیگرم کم نیست

 

باز هم دارم آن‌چه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او می‌گفت
تکیه‌گاهی‌ست بهر آلامش
 
 

بازهم می‌توان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم می‌توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد 
 

 

باز هم در نگاه خاموشم
قصه‌های نگفته‌یی دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه‌های نهفته‌یی دارم  

  

 باز هم می‌دود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
می‌دهندم به سوی خویش آواز...... 
 

 

 

 

پ.ن. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که لالایی خواندن خوب بلدم ولی کللن با لالایی خوابم نمی‌برد . اجرتان با حوریان و غلمان‌های همین دنیا* اگر نَفَستان را به زحمت نینداخته و بالای منبر تشریف نبرید . اگر هم بالای منبر هستید بیایید پایین که هم‌سطح بشویم بعد بگویید هر چه می‌خواهید را......  

 

 

 

*نقد باهاتان حساب کردم که نسیه‌ی آن دنیایش را کسی ندیده هنوز........ 

 

 

 

 پی‌شعرفروغ‌نوشت - خودم می‌دونم که ترتیب اصلی شعر این‌جور که من نوشتم نیست . ولی دلم الان شعر رو با این ترتیب نوشتم خواست......  

 

 

 

 

بلوتوس خانواده‌ی ما!

 

یه قرار تلفنی با خاله جان و شوهر خاله جان . قبل این‌که بیان خونه‌ی مامان‌این‌ها پدر دارن برای من توضیح می‌دن در مورد مساله‌یی که قراره در موردش باهم شور کنیم 

 

 

پدر جان - آره قضیه اینه که «*٪×،٫¤×٬٬×٪٪٫٬٪٪¤¤،×٪،٪×*×*،)،)،٪×،¤٪،٫٪٬٬٬٬٬٬» 

 

من - نه پدر اینی که می‌گی که نمی‌شه که . ‌«ؤی‌‌ؤیإ‌ؤیأ‌NئإNةئإآNةیأءیأژء‌ئXN‌ک‌‌کإ‌V|Vإیکأ‌إکNآXإNءأآءژ» کللن این‌جوریاس قضیه .  

 

خاله جان و شوهر خاله جان سر می‌رسن و تلفن می‌ره رو اسپیکر  

 

پدر جان - آره من می‌گم که «ؤی‌‌ؤیإ‌ؤیأ‌NئإNةئإآNةیأءیأژء‌ئXN‌ک‌‌کإ‌V|Vإیکأ‌إکNآXإNءأآءژ» ولی این دختره!(از القاب محبت‌آمیز پدر جان برای دخترهای فامیل و به هم‌چنین من!) هی می‌گه «*٪×،٫¤×٬٬×٪٪٫٬٪٪¤¤،×٪،٪×*×*،)،)،٪×،¤٪،٫٪٬٬٬٬٬٬» 

 

من -  پدر این رو که الان من گفته بودم که! چرا می‌پیچونی حرف من رو؟ 

 

پدر جان - خب من و تو نداره که! تو گفتی انگاری که من گفتم! 

 

شوهر خاله جان - خب نظرت چیه الان کللن عمو جان؟ چی فکر می‌کنی؟ 

 

من - من الان به شدت حس مستشار بودن بهم دست داده . دلم می‌خواد فقط زل بزنم تو دوربین 

 

یک صدای گرومپ! و خاله جان از شدت خنده از روی صندلی ولو شدن روی زمین...... 

  

 

 

 

 پ.ن. اون چه که پدر جان گفتن با اون چه که من می‌گفتم ۱۸۰ درجه با هم اختلاف داشتن و نظریه‌ی پدرجان کللن از دور تاریخ تئوری‌ها خارج بود!!!!!!!