خواب دیده‌ام......

 

خواب دیده‌ام . نه این که خواب نما شده باشم ها . نه . فقط خواب دیده‌ام . این چند شبه هر شبش را خواب دیده‌ام . خواب آدم‌ها و جاها و مکان‌ها . همه‌شان هم خواب‌های واضح و رنگی! همه‌شان هم خواب‌هایی شگفت‌زده کننده...... 

 

خواب دی‌شبم اما . خواب محسن و عباس و امید بود . بیدار که شدم کللی خندیدم . این‌که من و محسن و عباس بعد هفت سال هم‌دیگر را دیدیم و سر به سر هم گذاشتیم یک عالمه و این بابایی دوست داشنتی من هی لی‌لی به لالایم گذاشت و عمو جانم را دعوا کرد که چرا اعتراض دارد به این که او دلش می‌خواهد دختر یکی‌یک‌دانه‌اش را لوس کند .  

 

و عجیب هم چسبید آن‌جا که امید رانندگی می‌کرد و من خم شدم طرفش و سرم را گذاشتم روی پایش و خوابیدم!  

 

 

خلاصه که حالی داد خواب دی‌شبم کللن

من و مدل مو‌هایم

 

با بچه‌ها نشسته بودیم نسخه‌ی یواشکی The Twilight Saga: Eclipse را نگاه می‌کردیم و من هم طبق عادت دستم به موهایم بود و داشتم با موهایم بازی می‌کردم که یک‌هو دوستم زد زیر خنده‌یی که بند نمی‌آمد! بعد که نفسش کمی جا آمد بریده بریده گفت «آن‌قدر عاشق ادوارد هستی که نشستی ناخودآگاه مدل موهاش رو هم تقلید کردی» و دوباره از خنده ولو شد روی زمین . بلند شدم رفتم جلوی آینه . راست می‌گفت . دقیقن این شکلی شده بود موهایم:  

 

                  

 

 

 

با این تفاوت که فکر کنم موهای من کمی کوتاه‌تر از اینی که در عکس می‌بینید هست حتا