من رگ شیرازی ندارم . ولی فامیل‌های شیرازیمون رو خیلی دوست دارم!!

  

چی می‌شد وب‌لاگ رو هم می‌شد مثل کتاب صورتی راحت آپ‌ کرد و پست جدید گذاشت؟ اون وقت من راه به راه هی آپ می‌کردم .  

 

خیلی زور داره که هی لاگ این کنی تو یوزر پیج که بخوای دو تا کلمه بنویسی . مساله سر اینه که حرف‌های تو وب‌لاگ رو نمی‌شه تو ف.ب. زد . اون‌ جا خانواده رد می‌شه خطرناکه فطیییییرررررررررررررر . مساله نام‌وسی به شدتتتتتتتتتت! 

 

 

پ.ن. هر کی به من بگه تنبل خودشه 

 

 

 

 

لی‌لی لی‌لی حوضک

 

شماها می‌دونستین معنی استعاری‌یه «جوجو اومد آب بخوره . افتاد تو حوضک» چیه؟ خوب من تازه دو سه شب پیش به لطف توضیحات!!!!! حضرت اشرف فهمیدم!  

 

 

 

 

عزیز جانم ز سفر باز آمد

 

حضرت اشرف یه دو ساعتی می‌شه که از یه سفر سه هفته‌یی‌ برگشته و الان خونه خوابیده . وقتی که زنگ زد و صداش تو گوشی پیچید و گفت بالاخره رسیده انگار یه بار سنگین از رو دوش من برداشته شد . نیش من هم همین‌جور الان بازه از خوشی . فقط بدیش اینه که ام‌شب تا هشت کلاسم و زودتر از نه نمی‌رسم خونه .   

 

 

از همه‌ی حرف‌هایی که تند تند ام‌روز تلفنی به هم زدیم خوش‌مزه‌ترینش این بود که گفت «دلم برات تنگ شده . از لحظه‌یی که رفتم داشتم دیوونه می‌شدم که زودتر برگردم کنارت» 

 

 

پ.ن. بچه‌ام اییییییییییییین همه هزینه کرده رفته سفر اصلن بهش خوش نگذشته بس که شلوغ پلوغ بود اون‌جا همه چی! این اصلنش هم ربطی به این نداره که تا آخرین لحظه‌ی رفتنش من هی بهش می‌گفتم «حالا نمی‌شه نریییییییییییییی . تو بری من تهنا می‌شممممممممم» و عذاب وجدان گرفته طفلکی . بمیرم براش! 

  

 

پ.ن.۲. فکر نکنین جای دوری رفته بود هااااااااا . یه سر رفته بود تا همین LA یه سر به خانواده‌ش بزنه و برگرده! فعلنه که امتیازها همه به نفع منه و کفه‌ ترازوی من حسسسسسساااااااااااااابی سنگینه . یعنی من الان چنان خوش‌خوشانمه که نگوووووووووووووووووو   

 

 

 

پ.ن.۳. خودمونیم چه پست جلفی شد! 

 

 

 

 

عنوان ندارد!

 

خب نوشتنم نمی‌آد خب . چی کار کنم؟ 

 

این‌قده تو این یکی دو هفته واسه کلاس‌ها هی داستان و مقاله نوشتم دیگه نوشتنم تموم شده . الان نوشتنم نمی‌آد . خب چیه مگه؟ چی کار کنم الان؟! 

 

 

پ.ن. خوب می‌شم یعنی که دوباره نوشتنم بیاد؟! 

 

 

 

 

هپی ولنتاین؟!

 

 

می‌شه یکی بیاد توضیح بده چرا این دو - سه ساله من همیشه شب ولنتاین پریود هستم؟! 

 

 

 

پ.ن. عجب پست بازگشت‌ظفرمندانه‌نوشتی شد! 

 

 

 

 

عمه می‌شویممممممممم

 

فامیل ما تو در توست . این تو در تو که می‌گویم معنی‌اش به این نیست که برادر آن آمده خواهر این را گرفته و بعد زن برادر خواهر شوهر این یکی می‌شود خاله‌ی مادر زن نوه عمه‌ی آن یکی . نه . اتفاقن ازدواج فامیلی نداریم اصلن . این تو در تویی که می‌گویم معنی‌اش این است که همه‌مان آن‌قدر به هم نزدیک هستیم که یعنی نه حتا «شبیه» و یا «مثل» خواهر و برادر . یعنی خود‌ ِ خود‌ ِ خود‌ ِ خواهر و برادر . این یعنی درست است که طبق شناس‌نامه که پیش برویم من فقط یک برادر دارم از پدر و مادرم ولی واقعیت این است که ما عادت کرده‌ییم به صدا زدن به عمه و عمو و خاله و دایی . فرقی ندارند هیچ کدامشان با پدر و مادر خودمان . یعنی من و ما چندین و چند پدر و مادر دیگر داریم علاوه بر پدر و مادر شناس‌نامه‌یی خودمان . و این نتیجه‌اش هم یعنی این می‌شود که . خوب ما داریم عمه می‌شویم دیگر . هم من هم مخبرالدوله‌بانو -عمه‌ی جدیدالتاسیس ملقب به عمه فسقلی از طرف بابای نی‌نی- هم غُرغُرخاتون و هم فیس‌فیسی جان . 

 

خبر را مخبرالدوله‌بانو داغ داغ هنوز سه ساعت هم از تنور نیامده بیرون گذاشت صاف روی پیش‌خوان مخصوص برای من . و بعدش هم دیگر جیغ و داد و گریه بود از ذوق و شوق و خوش‌حالی .

 

این یعنی به‌ترین خبری بود که در این حال و هوای مزخرف سرد و روزهای به هم پیچیده و کارهای در هم گره خورده می‌توانستم بشنوم .   

 

 

پ.ن. یک وقت فکر نکنید من تا به حال عمه‌ی این مدلی نشده بودم که این همه این جور دارم ندید بدید بازی در می‌آورم هاااااااااا . نه خیر . همین فیس‌فیسی جان برادرشان با هم‌کاری خانم! یک عدد دخملی تحویل فامیل دادند خوردنییییییییییییی . بعد گل سرسبد نوه‌های فامیل یک پسرک رستم‌دستان از شاخه‌ی یک عمه‌ی دیگر است . منتها نه که مادر مخبرالدوله‌بانو عمه‌ی فیورت ما می‌باشد در نتیجه دیگر خیلی این یکی مزه داد .
تازه ما خاله‌ی یک عدد شازده‌ پسر همین فیس‌فیسی جان هم هستیم یک سه سالی می‌شود حدودن! 

 

 

 

ایییییییییییییییین قده دلم می‌خواد یه بار در جواب «تو فکر کردی/می‌کنی من خرم؟» بگم آره! بعد ببینم طرف واکنشش چیه! 

 

سوال به این مسخرگی نوبره واللا با این نوناشون! 

 

 

مدل می‌شویممممممممم

 

چند وقت پیش‌ها مدل آرایشی دوستی شدم که دوره‌ی گریم می‌گذراند . بعد که عکس‌ها را فرستاد . گفتم بد نیست بعد این هفت سالی که این‌ ور آمده‌ام یک نیم‌چه رونمایی از خودم داشته باشم بس که این عموجان غر زد که یک عکس از خودت نمی‌فرستی! حالا این ما و این هم عکس‌هامون در خدمت شما! 

 

 

سال‌های ۱۹۳۰  

 

 

 

  

 

 

سال‌های ۱۹۴۰  

 

 

 

 

سال‌های ۱۹۵۰  

 

  

  

 

 

 

 

 

همین‌ها دیگر . گفتیم شما را مستفیض کرده باشیم . مخصوصن شما را عمو جان!

 

عشق رویایی من!

 

می‌گم نمی‌شه من برم زمان جهان‌گیرشاه . بعد این برزوخان عاشق من بشه بیاد من رو بگیره؟ من حتا اون کچلی وسط سرش رو هم دوست دارم! تمام هفته منتظر قسمت جدید قهوه‌ی تلخ می‌شینم فقط به عشق برزوخان  فکر کن یعنی!