بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غمزده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن........
حمید مصدق / در رهگذار باد / آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس میکند / قسمت دوازدهم
نشستم خیلی از پستهات رو خوندم. و لذت بردم. اسم وبلاگت هم جالب بود. خوشحالم از آشناییت ژاندارک عزیز. امیدوارم خیلی زود انتظارت هم به سر بیاد و تنهاییت تموم شه همونطور که خودت دلت میخواد
ممنون لیلیتا جان
عکسهات هم برام نصفه نیمه باز شد بسکه این اینترنت من تراکتوریه. دهههههه
عیبی نداره . میتونی بری تو وبلاگ ابر چند ضلعی و عکس من رو تو مسابقهی کی وحشتناکتره! ببینی
سلام . شعر زیبای مصدق هم حال و روز این روزهای منه . چقدر اتفاق جالب و مناسبی بود برخورد با این شعر در اینجا .
یه ترانه نوشتم که تو اون وبلاگمه . اتفاقا همین امروز گذاشتمش تو وبلاگ . . . بی شباهت به این شعر نیست هرچند جایگاه شاعرانش با هم بسیار متفاوته . اگر دوست داشتید اون شعر رو بخونید در وبلاگ دیگر من :
http://arashaminzadeh.blogfa.com
سر میزنم حتمن آرش جان . فعلن که درگیر دوقلوهای در راه و مامانشون هستیم با بچهها دسته جمعی حسابی
مرسی از رمزت فندق جان . حذفش کردم طبق درخواستت
سلام ژاندارک. خوبی. نوشته بودی نمی تونی فکر کنی همسر سابقت بابای بچه ات می شده. منم همچین حسی دارم... دلم گرفت...