آخرین معجزه‌ی من . شب بی من بودنت خوش.....

 

من خدای ایجاد رابطه‌های از همان ابتدا فاکد آپ هستم . رابطه‌هایی که می‌دانم که به هیچ کجا نمی‌رسند و یا اگر هم برسند پایانشان خوش نیست . می‌دانم و باز هم اصرار دارم بر ایجادشان . بر شروعشان . انگار اگر خودم و طرفم را درگیر نکنم حس مازوخیستی‌ام آرام نمی‌گیرد . این که همه چیز تمام شود و من دوباره بریزم در خودم و درد امانم را ببرد و راه به جایی نداشته باشم ببرم........ 

 

الان هم دل من درد دارد . الان باز هم غرق شده‌ام در داریوش و فروغ و حمید مصدق و شاملو . الان باز هم اشک‌هایم دارند که در نمی‌آیند . الان . منم و آستانه‌ی بیست و هشت سالگی و تنهایی لج‌دربیاری که با بوی قهوه و دود سیگار به هم آمیخته...... 

 

دلم جا مانده . این که دل آدم جا بماند دردش حتا از این‌که دل آدم بشکند هم بیش‌تر است . دلت که می‌شکند دست کم تکه‌هایش را داری که هر از چندگاهی نگاهی بهشان بیندازی و بدنت بلرزد . دلت که جا می‌ماند ولی . یک سوراخ بزرگ داری در وجودت . یک جای خالی در بدنت و روحت و عقلت که سوز از همه جایش کوران می‌کند به تک تک سلول‌های زنده بودنت . دلت که جا می‌ماند . چیزی نداری که نگاهی بهش بیندازی وقتی دلت تنگ می‌شود تا آثارش را ببینی . دلت که جا می‌ماند . تو هم انگاری که نیستی . تو هم جا مانده‌یی . هیچ می‌شوی....... 

  

 

 

ز آن‌چه دادم به او مرا غم نیست
حسرت و اضطراب و ماتم نیست
غیر آن دل که پر نشد جایش
به خدا چیز دیگرم کم نیست

 

باز هم دارم آن‌چه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او می‌گفت
تکیه‌گاهی‌ست بهر آلامش
 
 

بازهم می‌توان به گیسویم
چنگی از روی عشق و مستی زد
باز هم می‌توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد 
 

 

باز هم در نگاه خاموشم
قصه‌های نگفته‌یی دارم
باز هم چون به تن کنم جامه
فتنه‌های نهفته‌یی دارم  

  

 باز هم می‌دود به دنبالم
دیدگانی پر از امید و نیاز
باز هم با هزار خواهش گنگ
می‌دهندم به سوی خویش آواز...... 
 

 

 

 

پ.ن. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که لالایی خواندن خوب بلدم ولی کللن با لالایی خوابم نمی‌برد . اجرتان با حوریان و غلمان‌های همین دنیا* اگر نَفَستان را به زحمت نینداخته و بالای منبر تشریف نبرید . اگر هم بالای منبر هستید بیایید پایین که هم‌سطح بشویم بعد بگویید هر چه می‌خواهید را......  

 

 

 

*نقد باهاتان حساب کردم که نسیه‌ی آن دنیایش را کسی ندیده هنوز........ 

 

 

 

 پی‌شعرفروغ‌نوشت - خودم می‌دونم که ترتیب اصلی شعر این‌جور که من نوشتم نیست . ولی دلم الان شعر رو با این ترتیب نوشتم خواست......  

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آلن جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ق.ظ

غصه نخور. بیا پفک اشی مشی بخور.

( به نظرت شرکت اشی مشی بخاطر این کامنت بهم پول میده ؟
اگه نده خیلی نامرده.)

الان به نظرت مشکل من با پفک اشی مشی حل می‌شه؟ خیلی نامرده چون نمی‌شه......

آلن شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ق.ظ

بخدا دیروز یا پریروز به ذهنم زد که بهت بگم ، قالب وبتو عوض کنی.
الان که دیدم عوض کردی ، شوکه شدم.
کاش یه چیز دیگه هم از ذهنم می گذشت.

آره . مثلن کاش این‌که من بیلیت لاتاریم ببره و پول‌دار شم......

آلن شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

ایشالا ببری.
اگه برنده بشی ، میشه کادوی تولد من به تو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد