نه از تو می‌شه دل برید - نه با تو می‌شه دل سپرد.....*

 

می‌گم خب من اگه بخوام بیام شاید تنها نباشم . هم‌راه اول داشته باشم! 

و بهش مهلت نمی‌دم بپرسه خبری هست آیا یا نه . دست رو پیش می‌گیرم .

می‌گم خب عروسی که هفت هشت ماه دیگه هست . یه وقت دیدی شوخی شوخی یه خبری شد! 

می‌گه خب بیاین . با هم بیاین . چه ایرادی داره مگه؟ 

می‌گم بیایم؟ باهم؟ واقعن؟ 

می‌گه آره خب! 

می‌گم خب بیایم کجا بمونیم اون‌وقت؟ (به عبارت به‌تر منظورمه اوشون کجا باید بمونن) 

می‌گه معلومه خب . همین‌جا . خونه‌ی خودمون .  

می‌گم واقعنی؟  

می‌گه آره! 

می‌گم کدوم اتاق؟ 

می‌گه هر اتاقی که خودت دوست داشتی همون اتاق 

می‌گم تخت‌ها هنوز همون تخت‌هان؟
می‌گه آره 

می‌گم خب تخت یه نفره که به درد من نمی‌خوره که!
می‌گه شما تشریف‌فرما بشین . تخت دونفره هم براتون می‌گیریم که راحت باشین! هرچند رو تخت یه نفره صمیمی‌تر می‌شه خوابید!

می‌گم من اتاق کوچیکه رو می‌خوام. 

می‌گه چه به‌تر!  

می‌گم یعنی واقعنی ایرادی نداره؟! 

می‌گه گفتم که نه! بچه که نیستی که! الان اگه تنها بیای بیش‌تر مشکوک می‌زنی تا با همون هم‌راه اولت باشی . 

 

 

 

 

فقط نمی‌دونم چرا همه‌ش حس می‌کنم زیادی با این مساله کووووووووللللللللللللل برخورد کرد! البته به قول حضرت اشرف برای این‌که من رو شرمنده کنه بس که دختر پررویی هستم! و وقتی که گفتم نه . گفت خب این‌قدر مامانت باز برخورد کردن که من نقل قول رو شنیدم جای تو حسابی خجالت کشیدم . من :  

 

 

 

* پیرو پست دی‌روز . خواستم بگم مامان من تو دنیا تکه از همه نظر . ما دعواها و دل‌خوری‌هامون رو جدی نمی‌گیریم . شما هم جدی نگیرینشون

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
mahmood شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ http://eiml.blogfa.com/

salam
be soorate etfaghi va az google varede weblaget shodam
az inke dasti dar neveshtan dari kheyli khoshhalam
mikhastam ye lotfi bokoni va to weblage man ye nazar bezari
nazare shoma baram moheme
ehsas mikonam dar khosoose aghaye seda ebi va weblage man harf haye ziadi dashte bashi
lotf kon va bekhatere inke to weblaget nazar gozashtam nazare arzeshmandeto be man elam kon
kheyli mamnoon az tavajohet

آلن شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ

خصوصی دارین. این پستت رو هم سر فرصت می خونم و نظر میدم.

خصوصی داریییییییییییییییییییییم؟!
من به خدا یه نفر بیش‌تر نیستم آلن جان . جمع نبند من رو جون هر که دوست داری!

مسی ته تغاری شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ق.ظ http://masitahtaghari.blogspot.com/

خوب بچه جون وقتی دلشون برات تنگ شده دیگه مجبورن همراهتم بپذیرن !

نه عزیز جون . مامان من گاهی از این حرکات سوپر روشن‌فکری می‌زنه که دست من و مازیار رو از پشت ببنده . به خیال این‌که این‌جوری بگه ما از رو می‌ریم . که تا به حال اتفاق نیفتاده!

زری شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ق.ظ

خب تو که می دونی عخشم نباید برای من مبهم بنویسی...هوم...بوی حرفهای ناگفته می یاد.........

هیچ چی بابا . داشتم سر به سر مامان می‌گذاشتم . جریان حضرت اشرف رو هم که خودت می‌دونی دیگه . هیچ اتفاقی هم نیفتاده و هنوز قرار نیست که بیفته . مطمین باش اگر خبری بشه تو اولین کسی هسنی که خبردار می‌شی عشقم

آلن شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

خدا مامانتو واست حفظ کنه.

کرگدن شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ

خوشم میاد عین این دختر چادر چاقچوریای آفتاب مهتاب ندیده از حضرت اشرف حساب می بری !
بلاخره یکی پیدا شد که حریف تو بشه !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد